۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

خانه عروسک

می بینی نورا،
ما همگی بازیگرانِ خانه های عروسکی
شده ایم
من، تو 
کریستین؛
باور کن
ایبسن 
فکرش را هم نمی کرد
آنقدر ناتورالیسم بنویسد 
که دنیایی باورش کنند

می بینی نورا،
همه جای این نمایشنامه
دردش آمده
چسب زخم می خواهم
آقای هلمر!
چسب زخم...


۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

نمی خوام

غرق می شوم در صندلی
و خیابان عبور می کند
از میان این اتاقک فلزی،
درست
تا امتدادِ بن بستِ
خاطرات یک طرفه ی
اشتباهی؛
بوق نزنید
خواهش می کنم،
آرام از کنارم
عبور کنید،
بانو هایده دارد
برایم می خواند:

میخوام امروز همه ی نگفتنی ها رو بگم
قصه ی عشق گذشته قصه ی شادی و غم
تو گمون کردی بری دنیا تمومه واسه من
شادی از غم میمیره خنده حرومه واسه من
من نیگاهام دیگه دنبال تو نیست ، دلمو پس میگیرم مال تو نیست
دیگه هرگز ننویس قصه برام ، برو من عشق دروغی نمیخوام
دیگه من عشق دروغی نمیخوام نمیخوام نمیخوام نمیخوام
کاری از من نمیاد اون دلو برد ، شعله ی عشق تو خاموش شد و مرد
وقتی دستاش و تو دستام میذاره واسه من گرمی آفتاب و داره
نگاهاش جادوییه رویا داره طعم شیرین شکر پاره داره