۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

مرهم

از من دلگیر نباش
عزیزکم،
 زمان می خواهد تا اعتمادم را
از زیر سایه ی مردی در دیروز
بیرون بکشم
نگاه کن،
هنوز تصویرم در آینه پشت به من
با شانه هایی لرزان 
ایستاده است ،
انگار سردش است
حق با تو بود
بیا و در آغوشش بکش
بگذار گرمای مردانگیت
آب کند انجماد بهمنی را که در زیرش
مانده بود؛
یادت باشد
آمدی،
برایم چند شاخه  مریم بیاوری
حتم دارم
بویش را که بشنوم
باورت خواهم کرد؛

تو فقط کمی
صبر داشته باش،
آنقدر که این زمستان
نیز بگذرد؛
قول می دهم با دهمین شکوفه ی
اردیبهشت
سرمای زمستانِ هشتاد و نه را
فراموش کرده باشم؛
تو فقط صبر داشته باش
خوبِ من ...

هیچ نظری موجود نیست: