می بینی؟
مردانم بروی کاغذ عجیب
شبیهت می شوند؛
حتی اتللو!
خوانده ای؟
پرده ی آخر
دزدمونا در آغوش اتللو
با گردنبندی کبود
نقش بسته از جای انگشتانش
سرد و آرام
برای همیشه
بی نفس
خفته
می دانی در پایان این پرده
شکسپیر چه می گوید؟
" و اتللو سخت پشیمان بود..."
باورت می شود؟
این خنده دار ترین
تراژدی عمرم بود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر