بگذار دوباره بادها بوزند
قول می دهم
به جان همین گلدان
که تنها چند ماهی از مرگش می گذرد
بارانی ام را بر تن کنم
و تا هر چه خیال دور است
بی هوا برایت
نفس کشم
حالا می خواهد باران ببارد یا نه
مرا چه؛
مگر من پیامبر ابرهای خاموشم که
خورشید گله اش را
از من دارد؟
گیرم هم روزی، جایی
من را با باران
دست در دست هم
دست در دست هم
دیده باشند
مگر دلیل می شود
برای حبس ابد در توهم
یک احساس؟
مگر دلیل می شود
برای حبس ابد در توهم
یک احساس؟
نه!
به همان خدا که هنگام خلق بشر
عطسه اش گرفت
نه!
حال پنجره ها
هر چه می خواهند بگویند،
جواب چشمان دوخته شده
به دگمه های آسمان
هم
با من
فقط ، ای کاش خدا می دانست
با عطسه صبر می آید.
نه!
حال پنجره ها
هر چه می خواهند بگویند،
جواب چشمان دوخته شده
به دگمه های آسمان
هم
با من
فقط ، ای کاش خدا می دانست
با عطسه صبر می آید.