۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

فردا

دیگر نه از رفتن می گویم
نه از دلتنگی
نه از خاطراتی که
در تابستان
بر باد رفتند
اکنون فقط
می خواهم باقی روز را
بی این همه
شب
شعر بخوانم
اصلا می خواهم
بانوی
تمام ابرهای گم شده
در هفت آسمان
باشم
همان ها که
تجسم هیچ خدایی نبودند
شاید هم
با دریا همت کردیم و
دل از این ساحل کندیم
خدا را چه دیدی

۲ نظر:

لی لی گفت...

چقدر دوست داشتم اینو

Unknown گفت...

جالب بود لذت بردم
شاید ما هم دل به دریا زدیم
خدا را چه دیدی!