۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

گم شده

من گم شده ام
در یکی از همین پرسه های شبانه
جایی میان خیال و واقعیت
همان زمان که دستم را رها کردم
و کودک کوچک درونم
به ناگاه از خوابم پرید
من گم شده ام
از همان روز که
 انگشت عروسکم را بریدند
و او تنها
برایم پلک زد
من گم شده ام
در چند بار فراموشی پی در پی
 حافظه های کوتاه مدت
می دانم
 بعید است که دیگر پیدایم کنم
اما شما را
 به جان همه ی کودکان گم شده
اگر مرا جایی تنها
بی خودم دیدید
تنها یک مداد آبی برایم
بگیرید و یک کاغذ
آخر
 با آسمان و
دریا و
باران
که دیگر گم شده ای نمی ماند


۲ نظر:

زهرا گفت...

عاليه:)
آخر با آسمان و دريا و باران که ديگر گم شده اي نمي ماند
چقدر دلم براي دريا و بارون تنگه..:((

لی لی گفت...

زیبا، بسیار زیبا