۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

من


لیلا هستم
تا اطلاع ثانوی بیست و شش ساله
در شناسنامه محل تولد تهران است اما
خودم گمانم به کوه المپ میرود
ریا نمی کنم خدا زاده نیستم اما خدایان را دوست می دارم
قابل شما را ندارد اما نشان به آن نشان
که به رسم خدایان دو بال دارم
هر چند در چند بار پرپر زدن مداوم
کمی شکسته اند اما خوب
مرا گهگاهی تا خیالهای دور هم برده اند
داشتم می گفتم
آسمان ارث پدریست
نه آنکه بزور گرفته باشم ! خیر
کمی درونش ریشه دارم، چه کنیم علم ژنتیک است
دکتران تشخیص دادند که این  مرض
به احتمال زیاد مادرزادیست
بگذریم، از خودم می گفتم
آینه ها شایعه کرده اند رنگ موهایم قهوه ایست
اما به جان تیله هایم دروغ می گویند
باور ندارید؟!
به هر حال
من حتم دارم موهایم زرد ، مایل به طلاییست
کمی نزدیک به رنگ خورشید
آخر از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان
مادرم خورشید  است
خود خودش که نه، اما بسیار شبیه اند
به جان خودم مو نمی زنند
اما من موهایم را میزنم
معمولا کوتاهند، نه که پرواز میکنم
خوب دست و پا گیر است
راستی یادم رفت بگویم
من این خودم که هستم که نیستم
من آن خودم که نیستم هستم
البته فهمش سخت است می دانم
آخر نابرده رنج گنج میسر نمی شود
به همین روز که شاید هم شب باشد
که شاعران همیشه دروغ می گویند
خلاصه آنکه
 ملالی نیست جز
گلایه از سنجاق قفلی ها
دلم را می گویم
بسته بودم به یک آبی
با همین سنجاق موجود در تصویر
آه!  متاسفم
بقیه داستان موجود نیست!








۱ نظر:

سارا گفت...

بسیار جالب بود
طرحاتون هم عالین، موفق باشید