۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه



مرد،
برايت از خاطراتم كمي گل نسترن آورده ام كه سنجاق كنم بر سرت،
كه بوي ارديبهشت بگيري، كه قناري سينه ات برايم باران بخواند كه بهار بيايد كه يادم ، تو را فراموش
پس چرا! مگر به انگشتانت دخيل نبستم كه فراموشم نكني؟
اين بار ميخواهم دامن زنانگيم را هم بر تنت كنم
كه باد كه مي آيد همه ي شعرهايم در چين هايش بلغزند آرام آرام آرام
راستي يادت نرود نخ بادكنكم را سفت بچسب
همه آرزوهايم درونش خوابيده اند،
نروند بر باد
بر باد
بر باد.

هیچ نظری موجود نیست: