۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

دلم برایت تنگ شده است

خوب که فکرش را می کنم
می بینم،
دلم برایت تنگ شده است
به اندازه تمامی نفس هایی که بی تو کشیده ام،
و به اندازه تمامی قدم هایی که بی تو بر داشته ام؛
این روزها به لغت "صبر" حساسیت پیدا کرده ام و
از "انتظار" عطسه ام می گیرد،
بگمانم فصلی باشد
خوب می شوم بزودی،
شاید ...
دلم برایت تنگ شده است و
هیچ جیز جبرانش نمی کند
نه آمدن برف
و نه حتی نزدیک شدن بهمن ماه
دیگر حتی مداد سفیدم هم تمام شده است
آنقدر که تو را،
به رنگ برف بر روی فاصله هامان نقاشی کردم
...
دلم برایت تنگ شده است
آخر به چه زبانی بگو یم که باورت شود؟