۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

رؤیای صادقه

مرد کنارم ایستاد
بوی تابستان می داد،
در گوشم گرم زمزمه کرد؛
من،
رنگ سیب شدم
چشمانم برق زد،
مرد روشن شد، ماند
تو،
اما رفتی
دور شدی، ابر شدی
برف شدی
سکوت شدی
...
نترس گلم،
گفتم که، خواب دیدم!

هیچ نظری موجود نیست: