۱۳۹۱ فروردین ۲۳, چهارشنبه

کافه

لطفا مرا از همانجا
به قطر همین میز
که در پشتش چای نوشیدیم
دوست بدار؛
صبر کن حواسم نباشد
تا بی هوا،
هر چقدر خواستی
نگاهم کنی،
و برایم
شعر ببافی
با تک تک این کامواها،
که گردن هیچ کودکی را در زمستان
نپوشاند؛
بگذار دل من
گرم شود به نبضِ
دستانت بر این رشته های رنگ رنگ
که به بی قوارگی رویاهای
در رفته مان میمانند
...
یکی رو
...یکی زیر!
همیشه همینگونه بوده است
مردِ من،
... ولش کن...
 بیا و اصلا
چشمانت را
بدوز به لبانم
و کوک بزن
رشته رشته های احساسم را
به منطق آرامت؛
بعد
ناگهان
با همان لبخند محو همیشگیت
که گویی در کمال مردانگی
میگذری از همه ی
تقصیرات عالم
محو شو
 در مه غلیظ فنجانت.

۱۳۹۱ فروردین ۲۰, یکشنبه

مهمان ناخوانده

گمان می کنی
جایش دیگر درد ندارد
و آرام
انگشتت را
از روی دریچه ی احساس
برمی داری؛
خوب میدانی
 عشق
مهمان صبوریست
درست همانجا
آرام
به انتظارت
نشسته ؛
نترس!
شاید این بار
درد نداشته باشد
...


جفت پوچ

باران را گذاشته اند
برای همین
روزها؛
 گودال ها را پر می کند
و تو
گمان می کنی،
 آب از آب
تکان نخورده است!





۱۳۹۰ بهمن ۲۴, دوشنبه

انقضاء

انسان هایی هم هستند
که تاریخ مصرف دارند
بدون آنکه جایی
 درجش کرده باشند؛
نگهشان که داری
فاسد می شوند
می بُرند،
و مسمومت می کنند؛

دو هفته،
... یک ماه
 چند ماه،
... سال ها
بالاخره
می گندند،
به گندت می کشند
و
دورت می اندازند!


۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

  اسامی‌ برگزیدگان‌ فراخوان کتاب «شاعران ‌امـروز» اعلام شد

http://isna.ir/isna/NewsView.aspx?ID=News-1936517

۱۳۹۰ آذر ۱۶, چهارشنبه

آینه

هر روز
دختری در آینه
به انتظارم ایستاده است
که چهره اش عجیب
آشنا می نماید؛
بُهت میکنم،
در چشمانم با صدای بلند
می خواند:
من شما را می شناسم؟!
-نه! بعید می دانم!
او
سالها از من
دورتر
و خسته تر حتی
با چشمانی باز
خوابیده است؛
دستانم را دراز میکنم
بلکم در جایی میان
موج های آینه
قبل از غرق شدن
نجاتش دهم؛
اما گویی دیر است
شوری آب به شش هایم
رسیده است،
 نهنگی شده ام که
که بی اعتمادی را
خِس خس می کند؛
خواهش میکنم
از آینه به رویم سطل سطل
آب نریزید
نهنگ به ساحل مانده
ترحم نمی خواهم،
تنها به احترامش
یک قرن،
سکوت کنید.

۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

خانه عروسک

می بینی نورا،
ما همگی بازیگرانِ خانه های عروسکی
شده ایم
من، تو 
کریستین؛
باور کن
ایبسن 
فکرش را هم نمی کرد
آنقدر ناتورالیسم بنویسد 
که دنیایی باورش کنند

می بینی نورا،
همه جای این نمایشنامه
دردش آمده
چسب زخم می خواهم
آقای هلمر!
چسب زخم...


۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

نمی خوام

غرق می شوم در صندلی
و خیابان عبور می کند
از میان این اتاقک فلزی،
درست
تا امتدادِ بن بستِ
خاطرات یک طرفه ی
اشتباهی؛
بوق نزنید
خواهش می کنم،
آرام از کنارم
عبور کنید،
بانو هایده دارد
برایم می خواند:

میخوام امروز همه ی نگفتنی ها رو بگم
قصه ی عشق گذشته قصه ی شادی و غم
تو گمون کردی بری دنیا تمومه واسه من
شادی از غم میمیره خنده حرومه واسه من
من نیگاهام دیگه دنبال تو نیست ، دلمو پس میگیرم مال تو نیست
دیگه هرگز ننویس قصه برام ، برو من عشق دروغی نمیخوام
دیگه من عشق دروغی نمیخوام نمیخوام نمیخوام نمیخوام
کاری از من نمیاد اون دلو برد ، شعله ی عشق تو خاموش شد و مرد
وقتی دستاش و تو دستام میذاره واسه من گرمی آفتاب و داره
نگاهاش جادوییه رویا داره طعم شیرین شکر پاره داره

۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

مرهم

از من دلگیر نباش
عزیزکم،
 زمان می خواهد تا اعتمادم را
از زیر سایه ی مردی در دیروز
بیرون بکشم
نگاه کن،
هنوز تصویرم در آینه پشت به من
با شانه هایی لرزان 
ایستاده است ،
انگار سردش است
حق با تو بود
بیا و در آغوشش بکش
بگذار گرمای مردانگیت
آب کند انجماد بهمنی را که در زیرش
مانده بود؛
یادت باشد
آمدی،
برایم چند شاخه  مریم بیاوری
حتم دارم
بویش را که بشنوم
باورت خواهم کرد؛

تو فقط کمی
صبر داشته باش،
آنقدر که این زمستان
نیز بگذرد؛
قول می دهم با دهمین شکوفه ی
اردیبهشت
سرمای زمستانِ هشتاد و نه را
فراموش کرده باشم؛
تو فقط صبر داشته باش
خوبِ من ...

۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

...

تاب،
تابم بده
می خواهم دستانم
به سقفِ آسمان برسد
خواهش می کنم
یک هُلِ دیگر کافیست
تا تنهاییِ ماه را تسکین دهم
باید دستم را به شانه اش برسانم
گرم فشارش دهم
و آرام بگویم:
"خیالت نباشد"؛
این یک بار را
مردانگی کن
محکم تابم بده
قول، بعدش
نوبت،عوض!